گفتگوی نشریه حوزوی محفل با مهدی نصیری
آنچه در زیر از نظر می گذرانید گفتگوی «محفل» نشریه معاونت پزوهشی مدیریت حوزه علمیه تهران با مهدی نصیری پیرامون فلسفه و عرفان است که در مرداد ماه گذشته انجام شده است.
محفل: به عنوان اولین سوال مختصرا بفرمایید تولد و رشد فلسفه و عرفان را در حوزه های علمیه چگونه ارزیابی می کنید؟ در نگاه شخص شما آیا در این علوم نقطه ای سالم و مثبت که در معارف اسلامی به کارآید می شناسید؟
شاید در هیچ مقطعی از تاریخ تشیع مانند امروز فلسفه و عرفان در حوزه های علمیه تشیع ظهور و غلبه نداشته است. عالمان شیعه اعم از متکلمین و فقها عموما مخالف فلسفه و عرفان صوفیانه و یونانی زاده بوده اند و این جریان با هشام بن حکم شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام شروع می شود و بعد با دیگر اصحاب ائمه علیهم السلام مانند فضل بن شاذان ادامه می یابد و در دوران غیبت توسط عالمانی چون صدوق، مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، علامه حلی، خواجه نصیر طوسی، علامه مجلسی، شیخ حر عاملی، مقدس اردبیلی، ملامحمد طاهر مومن قمی، میرزای قمی، علامه بحر العلوم، صاحب جواهر، شیخ انصاری، میرزا ابوالحسن اصفهانی، آیت الله بروجردی، آیت الله گلپایگانی، آیت الله مرعشی نجفی و دهها عالم دیگر ادامه می یابد. حتی امروز علیرغم غلبه رسانه ای و تبلیغی جریان مدافع فلسفه و عرفان، اکثریت قاطع فقها و مراجع مخالف فلسفه و عرفان یونانی اعم از مشاء و اشراق و حکمت متعالیه هستند. اکنون آیات عظام صافی، مکارم شیرازی، وحید خراسانی، سیستانی، نوری همدانی، سید صادق روحانی، فیاض و بشیر نجفی و ... در زمره مخالفان جدی فلسفه و عرفان وحدت وجودی که اوج آن در فلسفه ملاصدرا و عرفان ابن عربی است، می باشند. اغلب طلاب و فضلای کنونی حوزه بی اطلاع از مبانی و نتایج واضح البطلان فلسفه و عرفانند و عمدتا تحت تاثیر نام برخی بزرگان و فضای تبلیغاتی ایجاد شده، موید فلسفه و عرفانند. اگر فضای بحث و گفتگوی آزاد و سازنده پیرامون فلسفه و عرفان در حوزه ها ایجاد شود، حتما وضعیت با الان متفاوت خواهد شد و چالش نظری و علمی جدی برای مدافعان فلسفه و عرفان ایجاد خواهد شد.
اما این که پرسیده اید آیا هیچ نقطه سالم و مثبتی در فلسفه و عرفان نیست، باید بگویم که کمتر جریان و مرام و مکتب باطلی را می توان یافت که هیچ نقطه مثبتی در آن نباشد. اساسا اگر چنین بود کمتر جریان باطلی می توانست پا بگیرد. همیشه امتزاج حق و باطل و یا شباهت ظاهری بین حق و باطل منشأ فتنه ها و انحرافها بوده است. فلسفه و عرفان نیز مستثنای از این قاعده نیست. ضمن این که بنده مخالف مطالعه و تدریس و تدرس فلسفه و عرفان در سطوحی به شرط تقدم تعلم کلام عقلی و برهانی شیعی نیستم. اساسا فهم بسیاری از آیات و روایات ما در گرو آشنایی با مبانی فلسفی و عرفانی اند که در این آیات و روایات مورد نقد و رد قرار گرفته اند. مثلا فهم عمیق معنای «لم یلد و لم یولد» در گرو فهم نظریه باطل صدور عالم از ذات حق است که از مبانی مهم فلسفه و عرفان است. و یا فهم «الله الصمد» در گرو این است که بدانیم فلسفه خداوند را موجود نامتناهی و توپر و وسيعي می داند که همه هستی را در ذات خود جمع دارد و ذره ای از این عالم را بریده و منفک از ذات حق نمی داند (قاعده بسیط الحقیقة کل الاشیاء). وقتی خداوند می فرماید: الله الصمد یعنی خداوند ذاتی است که لا جوف له. یعنی اساسا ذاتی تودار و متجزی و امتدادی نیست که متصف به صفت متناهی یا نامتناهی و یا توخالی و توپر شود و بعد گفته شود که اگر حتی اعیان نجسه و شیطان را هم حصه و یا مرتبه و یا شأن و یا تعینی از ذات خدا ندانیم، وجود خدا را سوراخ و به همان نسبت توخالی کرده ایم!
و یا مثلا عمق این روایت را که «و تنزه عن مجانسة مخلوقاته» و یا «کنهه تفریق بینه و بین خلقه» را وقتی می فهمیم که اصل موهوم سنخیت بین علت و معلول در فلسفه را بفهمیم و بدانیم که فلسفه قاعده حاکم بر ماده و مادیات و علل و معلولهای مادی را به خداوند هم سرایت داده است و دهها مثال دیگری که در این زمینه وجود دارد. اساسا به دلیل این روایت امیرالمؤمنین علیه السلام که «واعلموا انکم لن تعرفوا الرشد حتی تعرفوا الذی ترکه»، فهم عمیق مبانی برهانی قرآن و عترت در زمینه توحید و انسان شناسی و پیامبر و امام شناسی و معاد شناسی در گرو اطلاع ـ حد اقل اجمالی ـ از مبانی شبه عقلانی فلسفه و عرفان مصطلح است.
محفل: چرا در اکثر سخنان مخالفان فلسفه تکیه بر گفتارهای فیلسوفان دیده می شود که مثلا فلان فیلسوف از فلسفه توبه کرده یا اقرار نموده که عمر خود را در فلسفه هدر داده است و... اینکار بیشتر بحث ها را به سمت جدل و پاسخها نقضی می کشاند تا پاسخهای ایجابی و حلی، به نظر حضرتعالی این روش بحث می تواند کمکی به گفتگوی دو جریان نماید؟
■ آثار مستدل مکتوب اعم از مقاله و کتاب و نیز شفاهی بسیاری در نقد فلسفه و عرفان وجود دارد. فصلنامه سمات در نقد بسیاری از مبانی فلسفی و عرفانی دهها صفحه در قالب مقاله و گفتگو و مناظره منتشر کرده است. نوارهای درس استاد حجت الاسلام و المسلمین میلانی در نقد بدایه و نهایة و نیز تدریس شرح تجرید الاعتقاد برای علاقمندان و طالبان موجود است. کتاب تنزیه المعبود فی الرد علی وحدة الوجود نوشته استاد حجت الاسلام و المسلمین سید قاسم علی احمدی اثری جامع و عقلی و نقلی در بحث وحدت وجود است. آثاری قدیمی تر مثل اثر کلامی کفاية الموحدین به تفصیل به مباحث اصول دین از منظر برهان و قران پرداخته و مبانی فلسفی و عرفانی را نقد کرده است. بر این اساس، سئوال شما وجه صحیحی ندارد. ضمن آن که وقتی قرار است در جلسه ای یکی دو ساعته آن هم در قالب مناظره و یا در یک گفتگوی مطبوعاتی و یا رادیو تلویزیونی در باره فلسفه و عرفان حرف زده شود، طبعا صحبتها معطوف به نتایج نهایی مطرح شده در فلسفه و عرفان فارغ از نقد مبانی آنها ـ که فرصتی واسع می خواهد ـ می شود. مثلا مگر ممکن است در نقد ابن عربی به تجلیل او از گوساله پرستی و فرعون و قوم نوح با آن تفاسیر عجیب و غریب و سخیف وی اشاره نشود و یا اگر می خواهد اشاره شود آیا حتما باید کل متن فصوص و فتوحات ارائه شود؟!
ضمنا از طرف بسیاری از دوستان ما همیشه آمادگی برای بحث های تفصیلی در عین مباحث اجمالی و چکیده ای به صورت مکتوب و شفاهی وجود دارد. متاسفانه این اصحاب فلسفه و عرفان هستند که اغلب از بحث و گفتگو طفره می روند. بسیاری از اساتید فلسفه و عرفان دعوت ما را برای گفتگو و یا مناظره رد کرده اند.
محفل: ببنید در اکثر مناظره هایی که از سوی جریان مخالف فلسفه مطرح است همین نقل قول ها و یا بیانات فیلسوفان به عنوان برگ برنده استفاده می شود در حالیکه انصاف علمی می گوید اگر کسی مانند ابن عربی بر فرض در جایی حرف اشتباهی زده آن حرف مربوط به جریان عقلی فلسفه نیست بلکه اشتباه شخصی است، این بیشتر شبیه به حمله جریانهای سیاسی به رقبای خود می ماند تا یک بحث علمی در اینصورت شما اشتباهات یک فقیه متکلم در بحث سهو النبی را می باید به کل علم کلام یا علم فقه سرایت دهید. شما در جواب در مقام تایید می فرمایید فلان مراجع مخالف فلسفه هستند خب بنده هم در جواب شما خواهم گفت میرزا جوادآقا ملکی تبریزی، آیت الله قاضی و آیت الله شاه آبادی و امام خمینی و علامه طباطبایی و آیت الله بهجت و آیت الله جوادی آملی و استاد مطهری و علامه حسن زاده و مقام معظم رهبری و خیل دیگری از بزرگان و مراجع موید فلسفه بوده اند، این شیوه استدلال نه نشانه حقانیت جریان فلسفه و نه نشانه حقانیت مخالفین فلسفه است.
■ مجددا عرض می کنم که طبیعی است در یک مناظره یکی و دو ساعته نمونه هايی از اشتباهات فاحش و در تعارض با مبانی عقلی و یا قرانی و روایی و بلکه مخالف با ضروریات دینی و بلکه ادیان و ملیّیّن فیلسوفان و یا عرفا ارائه شود؛ اشتباهاتی که هرگز با این عمق و وسعت در میان فقها و متکلمین مذهب تشیع یافت نمی شود. مساله سهو النبی ( که مرحوم صدوق آن را به اسهاء النبی بر می گرداند به این معنا که خداوند به خاطر حکمتی خاص، وی را در موردی وادار به سهو در رکعات نماز می کند و مجددا او را نسبت به سهوش متنبه می کند نه آن که در هر لحظه و زمان و مکان، امکان سر زدن سهو از پیامبر وجود دارد. البته همین نیز از سوی عموم بزرگان مکتب رد شده است) کجا و تایید بت پرستی و گوساله پرستی و قول به عینیت خالق و مخلوق و قول به جبر و قول به ازلی بودن عالم و پلورالیسم و بی موضوع کردن شرک و و تطهیر فرعون وقوم نوح و... کجا.
بدیهی است در یک مناظره نمی توان بحث اصالت وجود و وحدت وجود را مطرح کرد و به همه استدلالها پاسخ گفت لذا به سراغ نتایج آن که بطلان آن برای عموم واضح است می رویم. وانگهی همان گونه که گفتم ما و دوستانمان تنها در قالب مناظره حرف نزده ایم. فصلنامه سمات در هر شماره حاوی مقالاتی بسیار مفصل در نقد مباحث عرفانی و فلسفی است. کتاب «فلسفه از منظر قران و عترت» اینجانب حدود 400 صفحه به نقد فلسفه پرداخته است. کتاب «فراتر از عرفان» استاد میلانی از دقیق ترین و عمیق ترین آثار در نقد فلسفه و عرفان است.
ضمنا اساسا مشکل با ابن عربی یک نقل قول و یا ده و صد نقل قول صرفا نیست، بحث اساسی با وی در نظریه وحدت وجود اوست که اعجاب عده ای را برانگیخته است و نیز رد اعتبار مکاشفه (که بسیاری از حرفهای ابن عربی بر اساس آن است) به عنوان طریقی برای رسیدن به حقایق و معارف در جنب قران و عترت و عقل و اجماع است و اشکالات دیگر.
و اما این که من اسم بزرگانی را به عنوان مخالفان فلسفه و عرفان آوردم بدین خاطر نبود که مخالفت اینان را حجت خود بر رد فلسفه و عرفان بدانم بلکه از این باب بود که به بسیاری از کسانی که امروز به خاطر نام برخی از بزرگان، شیفته و مدافع فلسفه و عرفان هستند و اطلاع کافی از مبانی فلسفه و عرفان ندارند و فکر می کنند که بند ناف فلسفه و عرفان را از زهدان تشیع بریده اند، بگوییم که قاعده در تاریخ تشیع و بزرگان شیعه، مخالفت با فلسفه و عرفان بوده است و موافقت با آن استثناء محسوب می شود و اگر قرار است از سر بزرگ زدگی طرفدار فلسفه و عرفان باشیم، بدانید که بزرگانی نیز به مراتب بیشتر و در مجموع کیفی تر در آن سو قرار دارند. علاوه بر اینکه همان طور که کاملا می دانید طرفداران فلسفه و عرفان، اسلام را به گونه ای معرفی می کنند که عموم افراد جامعه که اهل بحث های علمی نیستند خیال می کنند که اسلام خلاصه شده است در همان عالمانی که طرفدار فلسفه اند، لذا باید این گروه را نیز از قلم نینداخت و ایشان را متوجه ساخت که عموم علمای اسلام مخالف فلسفه اند نه موافق آن، و البته اینها که اکثریت هم می باشند حق و نظریه عمومی اسلام را از این طریق خواهند شناخت نه استدلال و برهان که مخصوص گروهی خاص و در اقلیت است.
محفل: آیا نقطه مشترک و وحدت نظری میان جریان معارف و جریان فلسفه و عرفان وجود دارد یا خیر؟ اگر تفاوتی هست مواردش را ذکر بفرمایید. از نگاه فلاسفه همچون علامه طباطبایی اشکالات مخالفان منطق و فلسفه بنوعی مبتنی بر قبول منطق و فلسفه است بنابراین نقطه اشتراک آنها با شما در پذیرش نحوه استدلال ولو ناخود آگاه خواهد بود. حال شما بفرمایید شما چه وجه مشترکی بین تفکر خود و اندیشه فلسفی تعریف می فرمایید؟
■ بنده معتقدم عالمان شیعی اهل فلسفه و عرفان دو حیث دارند. یکی حیث فلسفی و عرفانی و دیگر حیث قرانی و روایی؛ و این حیث قرانی و روایی شان بر اغلب حرکات و سکنات و اعمالشان و حتی بسیاری از عقایدشان حاکم است. از این حیث ما به آنها ارادت داریم. اما وقتی در مقام تدریس و تدرس قرار می گیرند، حیث فلسفی و عرفانی شان ظهور می کند و بعضا آن قدر حرف خلاف برهان و قران و عترت دارند که گاه انسان را به شدت سرخورده می کند. مثلا در حالی که شاید نتوان کسی را در جهان اسلام یافت که به اندازه ابن عربی بر خلاف مسلمات عقلی و قرانی و روایی حرف زده باشد و بسیاری از آیات قران را به بازی گرفته باشد، آن وقت بزرگی از اهل فلسفه و عرفان می فرماید کسی در جهان اسلام پیدا نمی شود که یک سطر مانند ابن عربی توانسته باشد حرف مثلا عمیق و عالی زده باشد!
در مورد این حرف هم که مخالفان فلسفه ناخود آگاه فلسفه ورزی می کنند، کی گفته است که فلسفه مساوی با استدلال است که اگر هر کسی استدلال آورد حتی اگر علیه فلسفه باشد، بگوییم تو هم فیلسوفی! فلسفه یونانی از نوع ارسطویی و افلاطونی آن که خاستگاه فلسفه به اصطلاح اسلامی کنونی است، تنها یک نوع از استدلال ورزی و بلکه حاصل یک سری از استدلال های خاص و غیر عقلی به نام عقلی است که به نتایجی خاص رسیده است و در برابر آن استدلال ورزی های عقلی واقعی و موافق با معارف وحیانی در کلام برهانی شیعی است. آقایان با اعلام این که فلسفه یعنی استدلال عقلی، خواسته اند همه را زیر چتر حزب خود بدانند و مثلا حتی علامه حلی و خواجه طوسی هم که مخالف شدید مبانی فلسفه ـ مانند قدم عالم و جبر و جریان قاعده الواحد بر خداوند متعال ـ می باشند هم نیز فیلسوفند و جزء حزب بزرگ فلاسفه! لذا بر اساس تعریف ایشان همه حتی سفسطه گران و شکاکان هم که بعضا استدلال هایی دقیق و پیچیده دارند فیلسوفند! خب اگر چنین است چرا گاه از این ادعای طنزآلود خود غافل می شوند و سیل اتهامات را از قبیل ظاهر گرایی و ضد عقلانیت و تحجر و ... نثار مخالفان اهل استدلال خود می کنند؟
پس فلسفه نهایتا مجموعه ای از استدلالات خاص با نتایجی خاص است که مورد مخالفت عده ای با مجموعه ای دیگر از استدلالها قرار می گیرد و مخالفان، معتقد به غلط بودن و واهی بودن استدلال های فلسفی هستند و استدلال های خویش را صائب می دانند. بنا بر این به صرف این که بگوییم چون مخالفان استدلال می کنند، پس فیلسوفند و موافق ما، چیزی بیشتر از یک لفاظی و مغلطه سست و ضعیف نیست.
نکته دیگر این که حساب منطق از فلسفه جداست. بخشی از قواعد منطق صوری، قواعد و قوانین حاکم بر ذهن و تفکر آدمی است که خداوند آن را در روح و عقل ما تعبیه کرده است و ارسطو صرفا مدوِّن آن بوده است و نه مبدع و مخترع آن. ضمن این که انسانها به طور فطری منطقی اندیش اند و الزاما برای فهم حقایق و منطقی بودن نیازی به فراگیری منطق ارسطو ندارند، همان گونه که مسلمانان صدر اسلام و اصحاب اهل بیت علیهم السلام مانند سلمان و ابوذر و مقداد و هشام و زراره و جابر و مفضل و .... منطق ارسطویی را نیاموخته بودند اما بیگانه با تفکر منطقی نبودند و منطقی استدلال می کردند. آنها فطرتا می فهمیدند که در آیه لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا، نفی تالی نفی مقدم را نتیجه می دهد. بنا بر این این استدلال مرحوم علامه طباطبایی که هر گونه استدلال منطقی حتی علیه فلسفه به معنای قبول فلسفه است درست نیست. بله به معنای قبول منطق هست که گفتیم ما مخالف قواعد صحیح منطقی حاکم بر ذهن و اندیشه آدمی نیستیم.
محفل: باید عرض کنم فلسفه مثل هر علم دیگری یک روش و متدی برای رسیدن به نتایج خود دارد روش فلسفه استدلال از امور بدیهی برای رسیدن به امور نظری است با کیفیتی که به تایید خودتان در منطق ارسطو تدوین شده است حال وقتی شما از روش فلسفی بخواهید بهره مند شوید، خود بخود این روش را تایید کرده اید و دیگر امکان ندارد بتوانید کل فلسفه را باطل بدانید نه اینکه فیلسوف باشید از این جهت کلام علامه محمل صحیحی دارد. فی المثل اگر شما روش استدلال ریاضی را برای جمع دو عدد در سیستم ده دهی پذیرفتید دیگر نمی توانید بگویید دو دو تا نمی شود چهارتا، نیز اگر روش استدلال فلسفه را که همان برهان آوری به روش ارسطو است پذیرفتید نمی توانید بگویید مثلا تخلل عدم در شیء واحد جایز است. برای رد و ابطال گزاره های دیگران نیز می باید از همین روش بهره بگیرید نه اینکه بفرمایید این حرف فلان فیلسوف باطل است بخاطر ظاهر فلان روایت چون وقتی سراغ ظاهر روایت می روید از روش و متد مقبول خودتان عدول کرده اید.
■ تایید یک روش و حتی همسانی روشها هرگز به معنای همسویی نیست. مثلا استناد به قران و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله روش و اصلی است که در شیعه و سنی و بسیاری دیگر از فرق اسلامی پذیرفته شده است اما آیا به نتایج واحدی می رسند و آیا به معنای هم سویی این مذاهب با هم است؟ پس تایید روش عقلی و استدلالی و استفاده ما نیز از این روش به مفهوم تایید فلسفه نیست. ما مدعی هستیم فلسفه در بسیاری از استدلال هایش مطلب و ماده ای غلط و ثابت نشده و ظنی و یا وهمی را به عنوان مقدمه و صغرا و یا کبرای استدلالش قرار داده است و همین ماده غلط (و نه مثلا صورت غلط استدلال)، فیلسوف را به خطا کشانده است. به عنوان مثال این که ما قائل شویم اشتراک معنوی کلمه وجود ( که از معقولات ثانوی است) مستلزم هم سنخ دانستن و وحدت ذاتی خالق و مخلوق است، اصلی غلط و بی بنیان است چرا که اساسا صدق یک مفهوم مشترک که از معقولات ثانوی باشد بر حقائق متباینه بالذات نیز ممکن و بلکه قطعی است و نیز مانند صدق واژه و مفهوم «عرض» بر کم و کیف و دیگر مقولات عرضی. بنا بر این فیلسوف به غلط گمان برده است که اشتراک معنوی وجود مستلزم اتحاد ذاتی همه موجودات و از جمله خالق و مخلوق است. و یا مثلا فلسفه، قاعده سنخیت بین علت و معلول را که مربوط به عالم ماده است به خداوند نیز سرایت داده است و فکر می کند که خالق و مخلوق نیز به مثابه علت و معلول، باید از یک سنخ وجودی باشند در حالی که بر اساس برهان و قران و عترت ذره ای بین خالق و مخلوق مماثلت و مجانست و مسانخت ذاتی نیست و فقط در اصل صدق وجود و موجود (به معنای ثبوت واقعی و رفع و نفی عدم از ذات) با هم اشتراک دارند. لذا در باره ذات قدوسی فرموده اند: «شئ بخلاف الاشیاء» و یا «کلما فی الخلق لایوجد فی خالقه» و دهها نص صریح بر تباین ذاتی و کنهی بین خالق و مخلوق.
پس ملاحظه می فرمایید که صرف این ادعا که ما از روش عقلی و استدلالی استفاده می کنیم و یا بدیهیات را کنار هم می گذاریم برای اثبات حقانیت کافی نیست و بله مخالفان فلسفه دقیقا از روش استدلالی استفاده می کنند و نشان می دهند که بسیاری از مقدمات استدلال های فلسفی مخدوش و غیر بدیهی و بلکه بعضا خلاف بداهت است. مثلا این ما بگوییم یک حقیقت بسیط همه اشیاء را در خود دارد و مجموعه آنهاست و البته هر یک از آنها به تنهایی نیست (بسیط الحقيقة کل الاشیاء و لیس بشئ منها) و نام این حقیقت بسیط خداست؛ در اینجا سئوال می شود با این وجود دیگر این حقیقت و این خدا چگونه بسیط خواهد بود؟ بلکه مرکب ترین موجود است، مگر این که معنای بسیط را عوض کنیم و بگوییم که بساطت یعنی جزء عدمی نداشتن! و آن گاه این سئوال پیش می آید که مگر عدم چیزی است که متصف به جزئیت شود تا بگوییم که خدای بسیط یعنی خدایی که جزء عدمی ندارد و البته بی نهایت جزء وجودی دارد!
پس ملاحظه می فرمایید که در بسیاری موارد اساسا بحث تعارض با قران و روایات نیست تا فلسفه با تردستی های خاص خودش (مثلا این که اینها ظواهرند و ظنی ولی حرف ما برهان است و یقینی!) آنها را از اعتبار ساقط کند، بلکه مسئله تعارض بسیاری از استدلالات فلسفی با یقینیات و قطعیات عقلی است که به مواردی از آن اشاره کردیم.
ضمن این که به این موضوع توجه کنید که اگر ما مسیری استدلالی و به ظاهر برهانی را طی کردیم و به قطع رسیدیم که به حقیقت و واقع نائل شده ایم اما در نهایت دیدیم که حرف ما با ضروریات دینی و با آنچه همه انبیاء گفته اند، تعارض دارد حتما باید در یقینمان و برهانی بودن حرفمان و سیر استدلالمان شک کنیم نه آن که به تاویل نصوص صریح و متواتر قران و حدیث و نفی ضروریات دینی بپردازیم. مانند آنچه که فلسفه در بحث حدوث و قدم و وحدت وجود و جبر و اختیار و بسیاری دیگر از مسائل مرتکب شده است. شیخ انصاری در بحث قطع و ظن رسائل ضمن تایید حجیت ذاتی قطع به این مساله اشاره می کند که قطع بر خلاف ضرورت ادیان و قطع بر خلاف ادله قطعی نقلی مثل مساله حدوث عالم اعتباری ندارد. (و کلما حصل القطع من دليل نقلي – مثل القطع الحاصل من اجماع جميع الشرايع علي حدوث العالم زماناً – فلا يجوز أن يحصل القطع علي خلافه من دليل عقلي مثل استحالة تخلف الاثر عن المؤثر. و لو حصل منه صورة برهان کانت شبهة في مقابلة البديهة.ـ رسائل جلد 1 ص 57)
فرمودید: «اگر روش استدلال فلسفه را که همان برهان آوری به روش ارسطو است پذیرفتید نمی توانید بگویید مثلا تخلل عدم در شیء واحد جایز است.» می گوییم: مسأله جواز و عدم جواز تخلل عدم در شیء واحد، مربوط ماده استدلال است نه صورت آن، لذا اصلا ربطی به منطق ندارد.
محفل: با توجه به اینکه حضرتعالی در مسائل مربوط به غرب هم تحقیقاتی داشته اید، بفرمایید رویکرد فلسفی در اعتقادات چه سهمی در پیشرفت غرب داشته است؟ آیا اساسا دعوای فلسفه و معارف را در غرب هم جاری می دانید؟
■ بنده غرب مدرن را پیشرفته به معنای کمال یافته و مثبت آن نمی دانم، بلکه مدرنیته را حرکتی انحطاطی و غیر عقلانی و خودبنیادانه (در برابر خدا بنیادی) می دانم که البته از این جهت با فلسفه یونانی نقطه مشترک دارد. بعضی از متفکران غربی بر این باورند که غرب مدرن ادامه منطقی فلسفه ارسطو و افلاطون است اگر چه در ظاهر در فلسفه ارسطو و افلاطون سخن از خدا و خدایان است اما غرب مدرن منکر خداوند و غیب است.
محفل: نسبت رویکرد معارفی یا تفکیکی با علوم انسانی را چگونه ارزیابی می کنید؟ میان علوم انسانی مبتنی بر دیدگاه فلسفی و علوم انسانی مبتنی بر دیدگاه تفکیکی چه تفاوتی قائلید؟
■ من با تعبیر تفکیکی ـ با احترام به آقایان موسوم به این نام ـ در باره خودم موافق نیستم. جریان تفکیک اکنون بیشتر در قالب یک نحله مطرح است که اشکالاتی نیز بر برخی آرای بعضی از بزرگان تفکیک وارد است. لذا من از موضع خودم که موضع متکلمان شیعی چون صدوق و مفید و شیخ طوسی و علامه حلی و علامه مجلسی و ...است، حرف می زنم.
در هر صورت بدون شک بین علوم انسانی منبعث از آموزه های قرانی و روایی با علوم انسانی متاثر از فلسفه و عرفان تفاوت هایی عریق و عمیق وجود دارد. مثلا به عنوان نمونه انسان از نظر فلسفه و عرفان اسیر جبر و فاقد اختیار است همان گونه که شبستری می گوید:
هر آن کس را که مذهب غیر جبر است
نبی فرمود که او مانند گبر است
و بلکه اساسا فلسفه و عرفان قائل به موجودی غیر از ذات حق به نام انسان و یا هر موجود دیگر (وحدت شخصیه وجود) نیست، در حالی که بر اساس برهان و منطق قران و روایات اولا همه موجودات از جمله انسان مباین با ذات حق هستند و موجودیت مستقل (و البته وابسته به اراده و مشیت و آفرینش الهی) دارند و ثانیا انسان مختار است و در افعال خود مجبور نیست و بر خلاف گفته شبستری، قائل به جبر کافر است و نه قائل به اختیار و امر بین الامرین.
مثلا بر اساس وجود شناسی فلسفی و عرفانی اساسا شرک و حق و باطل موضوعیت خود را از دست می دهند در حالی که اساس قران و دین و تاریخ انبیاء و آموزه های آنان بر اساس تقابل بین توحید و شرک و حق و باطل بوده و هست.
محفل: با تشکر از فرصتی که در اختیار محفل قرار می دهید.
--------------------------------